محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

دخترم شیرین تر از عسل

جشن دندونی.....

سلام به دختر ناز و ملوسم محیا جونم امروز مامان جون پروانه خیلی زحمت کشد و  برای خانمی آش دندونی و یه کیک خوشمزه پخت و من(مامان)هم گفتم بهتره برای گل دخملی یه جشن کوچیک بگیریم خیلی خوش گذشت اما... خیلی جای عزیزجون و عمه جون و زن عموها خالی بود بخصوص بابا جون مصطفی اینم عکسهای عروسک مامان بیا ببین چه خبره... من هم میخوام کیک بخورم افتاد!!!!!!!     مامان جون حالا اجازه میدی کیک بخورم؟؟؟؟؟؟ عزیزدلم خیلی برای جشنت نقشه کشیده بودم که یه جشن مفصل وعالی بگیرم ولی به خاطر بعضی مشکلات(چون خاله و ع...
27 مهر 1391

هزار ماشالا به دخترم

سلام به دختر ملوسم و شیطونم قربونت برم دختر خوش اخلاقم صبحها که از خواب بلند میشی کلی برای مامان میخندی . عزیزدلم از وقتی که اومدیم خونه مامان جون شیطونیهات هزار برابرشده خیلی پر جنب و جوش شدی جای نمونده که خانمی نرفته باشی همش توی اشپزخانه پشت پای مامان جون راه میری(خیلی وابسته مامان جون و خاله نجمه شدی / اگه از کنارت رد بشن و نگیرنت انقدر دستو پا میزنی تا بگیرنت (به قول مامان جون که میگه محیا طلا کبوتر منه چون وقتی میخواد بگیردت بال بال میزنی) خدا نکنه در یخچال یا فریزر باز بشه اون وقته که باید دنبال خانمی بری و از اونجا بیاریش بیرون . گل مامان وقتی هم که دیگه حوصلت سر بره رو میاری به کشوهای کابینت...(الهییییییییییی که من فدات...
27 مهر 1391

شکفتنت مبارک دخترنازنینم

هزاران ستاره با اولین نگاه تو متولد شدند و عشق با اولین طنین صدایت پا به عرصه ی وجود گذاشت هستی مامان ده ماهه شدنت مبارک قربون قد و بالات نفس مامان و بابا هستی من دوسسسستتتتتتتتتتت دارممممممممم مامان فدای ناز و ادات و شکلکات     ...
27 مهر 1391

پابوس امام رضا

باسلام خدمت نینی های عزیز و بازدید کنندگان محترم باید عرض کنم که برای مدتی نمی تونم وبلاگ خودم را اپ کنم چون میخوام برم مشهد برای دیدن مامان جون وبابا جونم وخاله هام ودرضمن زیارت حرم امام رضا {البته برای همتون دعا میکنم} و تازه وقتی برگشتم قراره اسباب کشی کنیم بریم خونه جدیدمون بخاطر همین شاید نتونم یه مدتی بهتون سر بزنم ولی سعی میکنم توی مدت مسافرتم از کامپیوتر خاله ام استفاده کنم وچندتا از عکس های مشهدم رو براتون بزارم  خوب بازم ممنون که به وبلاگم سر زدین  دوستتون دارم به امید دیدار  همتون  محیا ...
27 مهر 1391

خدا یا شکر...

سلام عزیز دلم هستی مامان و بابا محیا خانمی این روزا حسابی شیطون شدی ...مامانی خیلی خسته میشم...هیچ توانی برام نمیمونه ولی هر روز ١٠٠٠ بار خدا را شکر میکنم که تنت سالمه و شیطونی میکنی جیگر طلا از وقتی که اومدیم خونه مامان جون پروانه خیلی به هردومون خوش میگذره چون من(مامان)برای مدتی میتونم استراحت کنم و خانمی هم با خاله جونیا بازی میکنی و بهت کلی خوش میگذره امروز که پارک رفته بودیم با خاله جون نجمه تاب بازی کردی و سرسره سوار شدی خیلی ذوق کرده بودی (مامان فدای خنده هات) مامان جان عکسهای حرم و پارک را بعد برات میذارم خیلی میخوامت نفسم   ...
27 مهر 1391

محيا دختر بابا جون

دختر گلم سلام  خوبي بابا جون دلم خيلي برات تنگ شده عزيزم شنيدم شيطون شدي همش ميخواي به همه جا سرك بكشي عزيزم مواظب باش خرابكاري نكني مامان جون اذيت بشه تازه مامان جون ميگه شيرين كاريهات بيشتر شده ياد گرفتي مامان جونو صدا ميزني افرين دختر گلم راستي چشمت روشن مامان پروانه از مشهد اومده ديدنت حتما كلي خوشحال شده تورو دوباره ديده عزيزم اين روزا بيشتر دلتنگ تو مامانت شدم  كاش زودتر بشه بيام تا سه نفري دور هم باشيم و بريم بيرون از وقتي اقاجون از پيشمون رفت به بهشت هم من هم مامان جون زياد خوشحال نيستيم فقط شيرين كاريهاي تو شايد يكم لبخند به لبامون بياره {محيا جون دخترم وراضيه جون همسر عزيزم دلم براتون تنگ شده  واز صميم قلب ميگم...
26 مهر 1391

تاج سر مامان و بابا

سلام دلبرکم مامان قربون اون دهن کوچیکت که عجله داری برای حرف زدن از دیروز کلمه ی د د را کشف کردی و میگی الهیییی دورت بگردم عزیزم دیشب حواسم نبود و رفتی لبه ی اشپزخونه و بالای لبت ضخم شد گل مامان خیلی شیطون شدی اصلا یه جا بند نمیشی همش دور خونه میچرخی قربونت برم خیلی ناراحت شدم و گریم گرفت بقیه عکسها در ادامه مطلب... مامان فدای ناز و ادات! مامان فدات عزیزم عاشقتم گلکم ...
26 مهر 1391

شیرین کاریهای گل دخترم

سلام دختر ناز مامان خوبی گلم؟! مامان فدای همه ی شیرین زبونیها و کارهای قشنگت که هر روز خواستنی تر و شیرینتر میشی نفس من! هستی مامان خیلی وقته که میخوام برات مطلب بنویسم ولی اصلا حس و حال نداشتم چون بیشتر وقتها خونه ی مادر جون هستیم که تنها نمونه وقتی هم میایم خونه دوست دارم استراحت کنم! خب بگذریم دردونه مامان هر روز یه کار جدید انجام میدی بعد از کلی تلاش و سینه خیز رفتن بالا خره موفق شدی چهار دست و پا بری(مامان قربونت بره )دستای کوچیک و تپلت را به چیزی میگیری و بلند میشی دوست داری راه بری (فدای اون پاهای بلوریت) وقتی برات دست میزنم و نای نای میکنم دستای عروسکیت را به هم میزنی و دس دس میکنی و به حالت رقص میچرخونیشون...
26 مهر 1391